غضنفر تو یک شب برف و بورانی داشته از سر زمین برمیگشته خونه، یهو میبینه
یکجا کوه ریزش کرده، یک قطار هم داره ازون دور میاد! خلاصه جنگی لباساشو
درمیاره و آتیش میزنه، میره اون جلو وامیسته. راننده قطاره هم که آتیشو
میبینه میزنه رو ترمز و قطار وا میسته. همچین که قطار واستاد، او یک نارنجک
درمیاره، میندازه زیر قطار، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار میشن! خلاصه اونو
رو میگیرن میبیرن بازجویی، اونجا بازجو بهش میتوپه که: مرتیکه خر! نه به
اون لباس آتیش زدنت، نه به اون نارنجک انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! طرف
میزنه زیر گریه، میگه: جناب سروان به خدا من از بچگی این دهقان فداکار و
حسین فهمیده رو قاطی میکردم
![](http://1.alwayskorea.ir/attachment.php?aid=323)
غضنفر رفته بوده تماشای مسابقه دو و میدانی، وسط مسابقه از بغلیش میپرسه:
ببخشید، اینا واسه چی دارن میدون؟! یارو میگه: برای اینکه به نفر اول جایزه
میدن. غضنفر یه خرده فکر میکنه، میپرسه: پس بقیشون واسه چی دارن میدون؟
![](http://1.alwayskorea.ir/attachment.php?aid=323)
از غضنفر میپرسن: چند تا بچه داری؟ 4 تا از انگشتاشو نشون میده، میگه: 3
تا! ملت کف میکنن، میگن: بابا اینا که 4تاست؟غضنفر انگشت کوچیکشو نشون
میده، میگه: این بچه همسایمونه، ولی همیشه خونه ماست
:-??
غضنفر با زنش دعواشون شده بوده، با هم حرف نمیزدند. زنش وقتی شب میره
بخوابه، یک یادداشت برایش میگذاره که: منو فردا ساعت 6 بیدار کن. صبح زنه
ساعت 10 از خواب پا میشه، میبینه شوهرش براش یک یادداشت گذاشته که: پاشو
زن! ساعت شیشه!
:o3
یه جایی جشن بوده،غضنفر همینجوری میره تو و شروع میکنه به رقصیدن و بخور
بخور. یکی ازش میپرسه: ببخشید! شما رو کی دعوت کرده؟ اون میگه: من از
خونواده عروسم. یارو میگه: ببخشید، ولی اینجا جشن تولده!